loading...
آن شب های مهتابی
سلمان ولیراده بازدید : 4 شنبه 27 اردیبهشت 1393 نظرات (1)
وقتی تو نیستی

نه هست‌های ما

 

چونان كه بایدند

 

نه باید ها...

 

مثل همیشه آخر حرفم

 

و حرف آخرم را

 

با بغض می‌خورم

 

عمری است

 

لبخند‌های لاغر خود را

 

در دل ذخیره می‌كنم:

 

باشد برای روز مبادا!

 

اما

 

در صفحه‌های تقویم

 

روزی به نام روز مبادا نیست

 

آن روز هر چه باشد

 

روزی شبیه دیروز

 

روزی شبیه فردا

 

روزی درست مثل همین روزهای ماست

 

اما كسی چه می‌داند؟

 

شاید

 

امروز نیز روز مبادا باشد!

 

وقتی تو نیستی

 

نه هست‌های ما

 

چونانكه بایدند

 

نه باید ها...

 

هر روز بی‌تو

 

روز مبادا است!

سلمان ولیراده بازدید : 7 شنبه 27 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

نیستی کم!نه از ایینه نه حتی از ماه
که ز دیدار تو دیوانه ترم تا از ماه

من محال است به دیدار تو قانع باشم
کی پلنگی شده راضی به تماشا از ماه


به تمنای تو دریا شده ام گرچه یکی ست
سهم یک کاسه ی اب و دل و دریا از ماه


گفتم این غم به خداوند بگویم دیدم
که خداوند جدا کرده زمین را از ماه

صحبتی نیست اگر هم گله ای هست از اوست
میتوانیم برنجیم مگر ما از ماه!

سلمان ولیراده بازدید : 13 شنبه 27 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

به شهر رنگ ها رفتيم گفتي زرد نامرد است
اگر رنگي تو را در خويش معنا كرد نامرد است

تو تصوير مني يا من در اين آيينه تكرارم؟
جهان آيينه ي جادوست زوج و فرد نامرد است

چه قدر از عقل مي پرسي چه قدر از عشق مي خواني
از اين باز آي نااهل است از آن برگرد نامرد است

نه سر در عقل مي بندم نه دل در عشق مي بازم
كه اين نامرد بي درد است و آن پر درد نامرد است

بيا پيمان ببنديم از جهان هم جدا باشيم

از اين پس هر که نام عشق را    آورد   ،نامرد است

سلمان ولیراده بازدید : 7 شنبه 27 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

به نسیمی همه راه به هم می ریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد

سنگ در برکه می اندازم و می پندارم
با همین سنگ زدن ، ماه به هم می ریزد

عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد

انچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد

آه یک روز همین آه تو را می گیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد

سلمان ولیراده بازدید : 3 شنبه 27 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

حال و روز عجیبی دارمـ...
همیشه بر سر دو راهیم..
یكـــــ راه به تو می رسد و یكـــــ راه به تنهــائـــ ــ ــی
همیشه تو را بر می گزینم و میرسم به تنهائی
.....
می ترسم......

می ترسم " تو " بیایی

و

" من" به نبودنت عادت کرده باشم

سلمان ولیراده بازدید : 46 شنبه 27 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

خالی تر از سکوتم ، از نا سروده سرشار 

حالا چه مانده از من ؟... یک مشت شعر بیمار 

انبوهی از ترانه ، با یاد صبح روشن 

اما... امید باطل... شب دائمی ست انگار 

با تار و پود این شب باید غزل ببافم 

وقتی که شکل خورشید ، نقشی ست روی دیوار 

دیگر مجال گریه از درد عاشقی نیست 

بار ترانه ها را از دوش عشق بردار 

بوی لجن گرفته انبوه خاطراتم 

دیروز: رنگ وحشت ، فردا: دوباره تکرار 

وقتی به جرم پرواز باید قفس نشین شد 

پرواز را پرنده ! دیگر به ذهن مسپار 

شاید از ابتدا هم تقدیر من سفر بود 

کوچی بدون مقصد از سرزمین پندار 

از پوچ پوچ رویا ، تا پیچ پیچ کابوس 

از شوق زنده بودن... تا خنده ای سرِ دار

.

سلمان ولیراده بازدید : 7 شنبه 27 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

گاهی می توان
برای عزیز خود
چند سطر “سکوت”
به عنوان یادگاری نوشت،
تا در خلوت خود
………این سکوت تو را
هر طور که خواست معنی کند………!

سلمان ولیراده بازدید : 5 شنبه 27 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

اگر گریستن نبود شاید
دلم به جای چشمانم لبریز می شد از غم به جای اشک
یا شاید با نیافتن مرحمی
به جای التیام درد
زخمش را ترمیم می کردم
و شاید سوگواری دردم آنقدر عمیق بود که در سکوت می شکستم
این دنیایی نیست که آرزویش را دارم
خویشم همانی نیست که راضی ام کند
در تنازع برای بقایم انگیزه ای محکم نمی یابم
اگر جنگ سیری در میان نبود
آنگاه جنگ برای شهرت آغاز می گشت
من از تاروپود حرص خویش می ترسم
با خالقم به سخن می نشینم
کین در این پیرعروس به چه منطق گرفتار شدم بی اختیار؟
و این چه جبریست که بر من رواست؟
دردجاودانگی نیست مرا
درد بودن این چنین آشفته حالم ساخته
اندکی در من نظر کن نازنین
دست هایم بسته است
بال من را همان دم که جدا ساختنم از بند مادر چیده اند
به کجا خواهی پرواز کنم؟
آسمان خاکستری
دل من غمگین است
اضطراب ویران می کند جانم را
از دورترین ضمیر خوابم تا کنون
رنگ رنگی گشته ام
نیست جامه ای یک رنگ مرا
در ناکجا آباد دور قایقم غرق شده است
و من گیج و مات
و من آهسته و انگشت شمار
گام برمی دارم به سوی قلعه ای که در دورترین خاطر من نام "خوشبختی" بر آن نهاده اند
ای کودک پنهان من
یاد بازی ها بخیر
یاد یکدم آسوده خوابیدن ها  بخیر
چه زود کوچک گشته ای کودک من
دل من می سوزد
چه آسان جای خالی کردی
بر آن کودک گستاخ حریص
که هردم والدین پروبالش دادند
این روز ها آشفته خاطر گشته ام
شده ام درس ریاضی؛پر ز منطق اما سخت عاجز در حل مسائلم
غصه ام می گیرد
این همه نالیدن
این همه این در و آن در کوبیدن آیا چاره ی درد من است؟

سلمان ولیراده بازدید : 5 شنبه 27 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

در حرکت پی در پی
در عبور از جاده های خیس
تکیده بر شیشه ی بخار زده
و موسیقی باد
و موسیقی باران
و موسیقی نواخته شده از دستان تو
همه و همه شنیده می شد از گوش تمام مسافرین
و در این میان تنها من
حالی دگر داشتم
حال روزهای عمیق با تو زیستن
چگونه می توان به تصویر کشید احساس عمیق قلبی دلتنگ را؟
در این میان تو بی خبر خواهی بود از عشق پنهان رنگ باخته ی من
و گمان تو تنها خاموشی من است
ای سراسر آرام من
این روزها دلتنگم برایت
ای شیرینی احساس ماتم زده ام برایت گشایش آرزو دارم
برایت آرزو دارم هر آنچه آرزو داری

سلمان ولیراده بازدید : 4 شنبه 27 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

زندگی فاصله ی آمدن و رفتن ماست"

زندگی کوچ امید است از این دل به دگر

زندگی کوتاه است

زندگی باید کرد

زندگی باید خورد

زندگی را گاهی می توان جست به معنای تمام لبخند

زندگی را گاهی بی امان باید گریست

زندگی خوشنودی است پای غمناک شبان

زندگی آمیزش احساس است

زندگی کوتاه است

زندگی باید کرد

زندگی باید خورد

زندگی را گاهی می توان از دل سنگی جوشاند

زندگی را گاهی از عمق چشمان کسی می یابی که همه درمان توست

زندگی بازی بالا بلندی انسان هاست

زندگی را سهراب تو چه زیبا خواندی

زندگی چیزی نیست که لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود

تعداد صفحات : 7

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 61
  • کل نظرات : 12
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 15
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 6
  • بازدید کلی : 786